نیمشب همدم من دیده ی گریان من است
ناله مرغ شب از حال پریشان من است
در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود
گریه انگیزتر از مهر من آبان من است
خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان من است
به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از خواب زمستان من است
غافل از حق شدم و غافله ی عمر گذشت
ناله ام زمزمه ی روح پریشان من است
گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم
ور نه هر لحظه ی من نقطه پایان من است
در بر عشق بسی دم زدم از رطبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است...

|