حرفی از خیسی چشمانم
بی صدا در خود می شکنم و تو شکستم را نمی بینی و تو این بلندترین فریاد را نمی شنوی عشق من دیگر به خاک رسیده ام قامت خمیده ام را بنگر و چشمان ساکت سردم را 0 چقدر دوستت دارم هنوز حتی اگر نخواهی
حتی اگر قرارمان را ،پایان را،هوای مرداب را به یادم آوری 0 ستاره ی من تو را چه حاصل از مرور انتهای آسمان آنجا که ستاره ای نیست من حرف دارم ،حرف حرفهایی که نه ربطی به هوای مرداب دارد و نه به ستاره های سوخته ی انتهای آسمان0 افسوس که اکنون دیگر رفته ای و با رفتنت حرفهایم را بیصدا و چشمانم را خیس کرده ای 0 بدان منتظرت می ماتم و همچنان عاشقت خواهم بود
نظرات شما عزیزان:
|