وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود. او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند. پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد. اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش نبستيم. به اين اميد که هم رنگمان شود. اما او از جنس ما نبود. او همچون گردباد وزيد شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند. به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما... مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد. تلخي کرد و رفت. زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک که دورتر و دورتر مي شد شنيدم. او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره به انتظار نشسته ايم... اما نه با او...
نظرات شما عزیزان:
دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:,
|
درباره من
قدري بمان كه بي تو چه دلگير ميشوم
دارم ميان حادثه ها پير مي شوم
Mazaherf@gmail.com
نازترین عکسهای ایرانی
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا
ما را با عنوان
عاشقانه ها
و آدرس
3550.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته. در صورت
وجود لینک ما
در سایت شما
لینکتان به
طور خودکار در
سایت ما قرار
میگیرد .